این تکنیک برای زمان هایی استفاده می شود که فرد دچار اختلال اضطراب و یا افسردگی شه باشد. از طریق این تکنیک فردی که دچار افسردگی می باشد ، طی انجام این مراحل می تواند تا حدودی بر احساس افسردگی خود غلبه کند. اما باید توجه داشت که اکتفای صرف به این روش جهت درمان افسردگی و اضطراب کافی نیست و باید حتما به مشاور، روانشناس و یا روانکاو مراجعه فرمایید. تکنیک خود آرامش بخشی از حس های پنجگانه شما برای بهبود نسبی حال تان کمک می گیرد. باید از میان حس های پنج گانه که شامل بویایی ، شنوایی ، لامسه و چشایی می باشد. در مرتبه اول از آن حسی استفاده کنید که به آن علاقه مند هستید و این حس در شما قوی تر هست. به عنوان مثال شما در حس شنوایی قوی تر هستید و اول آن را انتخاب می کنید. برای حس شنوایی، شما می توانید به موسیقی های بی کلام گوش دهید و یا به دل جنگل پناه برده و صدای پرندگان و باد در لا به لای درختان را گوش دهید. همینطور می توانید از صدای یک فرد که برای شما عزیز هست برای تسکین خود استفاده کنید و آن را گوش دهید. در مرحله دوم شما یک حس دیگر خود را به عنوان دومین حس برتر خود استفاده می کنید. مثلا حس بویایی . در اینجا شما می توانید برای رسیدن به آرامش خاطر نسبی و غلبه بر افسردگی خود ، می توانید از بوهایی مثل عود و یا عطر و ادکلن استفاده کنید و یا به جاهایی بروید که بوی انجا را دوست دارید مثل بوی نانوایی.nبرای مرحله سوم می توانید از سومین حس برتر خود بهره ببرید. به عنوان مثال حس لامسه. در حس لامسه می توانید از دوش آب گرم و یا آب سرد ، ماساژ بدن و یا حتی پوشیدن لباس های لطیف و راحت استفاده کنید. n نکته ایی که وجود دارد این است که این مثال ها به عنوان نمونه بوده و شما می توانید از چیزهای بیشتری استفاده کنید و خلاقیت خود را به کار ببرید. چهارمین حس برتر شما به عنوان مثال می تواند حس بینایی شما باشد. در اینجا شما برای به آرامش رسیدن می توانید از نگاه کردن به عکس فردی که به او علاقه دارید استفاده کنید مثلا می توانید به عنوان بک گران گوشی همراه خود انتخاب کنید. همچکین می توانید فیلم های جذاب با موضوع هایی که به آنها علاقه دارید ( کمدی، اکشن، معمایی ، فانتزی و .... ) تماشا کنید . و یا به مکان هایی مثل مکان های هنری ادبی که به شما آرامش می دهند بروید. و در آخر ممکن است شما به عنوان مثال حس بویایی خود را به عنوان پنجمین حس خود برای رسیدن به آسایش انتخاب کنید. در حس چشایی شما می توانید غذاهایی که علاقه دارید بخورید از نوشیدنی هایی مثل ابمیوه و حنی قهوه و چایی بنوشید. خوردن شکلات و آبنبات هم در اواسط روز می تواند به بالا نگه داشتن انژی شما برای ادامه روز کمک کند.
تفکر سیاه و سفید ( دیدگاه گور خری)
تفکر سیاه و سفید ( دیدگاه گور خری)
از یک گور خر پرسیدند آیا تو سیاهی با خط های سفید و یا سفید هستی با خط های سیاه؟؟nگور خر جواب داد: آیا تو انسان خوبی هستی با عادت های بد و یا انسان بدی هستی با عادت های خوب؟؟ تفکر سیاه و سفید یعنی فرد در زندگی خود ، یا خوبی مطلق را می پذیرد یا هیچ چیز را. یا نمره باید بیست باشد یا اگر نوزده شد دنیا برای او تیره و تار می شود. این افراد نواقص و ایرادهای خود را قبول ندارن و از افرادی که دارای ضعف و نا زیبایی باشد هم دوری می کنند. آنها به دنبال کمال گرایی و آرمان گرایی می روند. همان آرمان هایی که در کودکی توسط والدین سخت گیر به آنان تحمیل شده و بار مسعولیت سنگینی را از کودکی با خود حمل می کنند تا بتوانند رضایت آنان را جلب کنند. اینها اغلب محبت و توجه را از والدین سخت گیر خود با شرایط خاص آنان گرفته اند شرایطی مانند اینکه (( اگر بیست بگیری تو را دوست خواهم داشت یا اگر مودب باشی مورد لطف و محبت من قرار خواهی گرفت و...)) اما چه بسا ما انسان هستیم و هیچ یک از ما بی نقص نیستیم. افراد که تفکر سیاه و سفید را قبول ندارند و یا از چنین دیدگاهی استفاده نمیکنند، اغلب دچار آسیب های روانی از جمله اضطراب و افسردگی می شوند. آنان همیشه حس ناکافی بودن را با خود به همراه دارند و تمام تلاش خود را برای از بین بردن این احساس صرف می کنند اما به نتیجه دلخواه خود هیچگاه نمی رسند و چیزی در زندگی آنان را راضی نمیکند. از نظر آنان انسان ها یا باید خوب مطلق باشند یا بد. آنان خوب و بد را کنار هم نمی توانند تصور کنند و بپذیرند و نقص های وجودی و رفتاری خود را به دیگران و دنیای بیرونی فرافکنی میکنند. آسیبی که به آنان در حیطه زندگی مشترکشان وارد می شود چه بسا سنگین تر است. اینان اغلب ازدواج موفقی ندارند و زندگی مشترک پر از تنش و انتظارات نا بجا دارند. چون شریک زندگی آنان نیز به مثابه ی انسانه بودن قطعا خوب مطلق نیست و ممکن است دارای کاستی ها و اشتباهاتی باشدو همین موضوع در زندگی آنان اشکالاتی وارد میکند.nپذیرش خود و دیگران به عنوان انسان هایی با نقص های مختلف ، می تواند به فرد کمک کند تا دست از کمال گرایی بکشد و با خود واقعی مواجه شود و خود و دیگران را همانگونه که هستند بپذیرد و دوست داشته باشد. این پذیرش هم به آنان کمک میکند تا حدی آرامش خاطر داشته باشند و هم باعث می شود بتوانند آن نوقص را رفع کنند نه اینکه آنها را انکار و نادیده بگیرند.
تکنیک توجه برگردانی
تکنیک توجه برگردانی
یکی از تکنیک های مناسب جهت غلبه بر اختلال افسردگی ، تکنیک توجه برگردانی می باشد.در این تکنیک فرد مبتلا به افسردگی یاد می گیرد که چگونه توجه خود را از افکار منفی دور کند تا بتواند از احساس ناخوشایند افسردگی ، بی حالی و یا حتی گاهی مواقع اضطراب ناشی از افکار منفی جلوگیری کند. البته این یکی از تکنیک های به ظاهر ساده اما کاربردی است که شما می توانید از آن استفاده کنید. اما برای درمان اصولی تر حتما باید به یک روانشناس و یا روانکاو مراجعه کنید تا بتوانید مشکل خود را به صورت ریشه ای درمان کنید و دوره درمانی خود را تکمیل نمایید و برای همیشه از این اختلال رهایی یابد. واضح است که شما در جلسات درمانی خود روش هایی را یاد میگیرد که بتوانید با احساس نا توانی و رنج ، سازش یابید و بر افسردگی ناشی از رنج زندگی و گذشته ناهموار فایق آیید. این تکنیک 6 راهکار برای شما گرداوری شده که می توانید هر شیش راهکار و یا چندتا از آن را استفاده کنید.انجام دادن فعالیت های لذت بخش:مثل نوشتن، رفتن به یک مکان معنوی و یا هنری ادبی، زنگ زدن به فردی دوستش دارید و یا تماس با دوستان خود، مرتب کردن خانه ، تغییر دکور و ...توجه به کار یا موضوعی دیگر:شما می توانید برای فرد دیگری کاری انجام دهید مثل کمک کردن به نیازمندان و یا وقت خود را برای کمک به دوست یا اعضای خانواده خود خالی کنید. می توانید با فروشگاه رفتن هم برای ساعاتی افکار خود را منحرف کنید. باشگاه رفتن، خرید کردن، پیاده روی و.... از جمله کارهایی هستن که می توانید از انها استفاده کنید. توجه برگردانی از افکار:در این بخش شما باید توجه خود را از افکار آزار دهنده و منفی دور کنید. با بکار بردن روش هایی مثل گوش دادن به موسیقی و یا نوشتن شعرها و ترانه های مورد علاقه خود و یا وقایع گذشته مثل دوران دانشگاه و..n.ترک موقعیت :nبه این صورت که هر موقع افکار منفی به سراغ شما آمد، در هر جا که بودید آنجا را ترک کنید. مثلا اگر در اتاق بودید به پذیرایی بروید. اگر نشسته بودید بلند شوید و کاری انجام دهید. هر جا فکر منفی داشتید آن موقعیت را ترک کنید.شمارش کردن:مثل شمارش اعداغد به تربیب و یا به صورت برعکس مثلا از 50 تا 1 . یا نفس های خود را بشمارید و یا حتی می توانید از شمارش اشیاء هم استفاده کنید. این کار به شما کمک می کنید توجه خود را از افکار غمگین، منفی و ناامید کننده بگیرید و توجه مثبت را یاد بگیرید.انجام کارهای روزمره:
چرا اهمال کاری میکنیم!!!
چرا اهمال کاری میکنیم!!!
nاهمال کاری می تواند نتیجه تسلط وجدانمان باشد. گاهی اوقات وجدان که حاصل شده از باید ها و نبایدهایی است که والدین به کودکان خود تحمیل میکنند، بر کل شخصیت فرد مسلط می شود و مسعولیت هایی فراتر از توان فرد را به او می دهد.این باعث می شد اشخاص انجام خواسته های خود را که فراتر از قدرت و موقعیت آنهاست به تعویق اندازند چون آن خواسته زیادی برای آنها بزرگ است. همین باعث می شود فرد هم کمال گرا شود و هم نتواند از عهده آن فانتزی هایی که وجدان بر او مشخص کرده برآید. به همین دلیل شخص دچار تردید ،ترس از خودش و ترس از شکست می شود. اینجاست که اضطراب نوروتیک سراغ فرد می آید و فرد برای فرار از آن اضطراب ددست به اهمال کاری و تنبلی می زند تا بلکه بتواند مقداری از اضطراب خود را سرکوب کند . این اضطراب سرکوب شده در عضلات صاف تخلیه می شود و فرد دچار تنبلی، بی حالی و بی حوصلگی می شود و همین باعث می شود فرد نتواند از روی صندلی و یا تخت خود جدا شود تا با هدف غیر واقع بینانه خود مواجه نشود. nنوعی ترس از مواجه با اهداف غیر قابل دست رسی است که خود را با ناتوانی مواجه نکند.روان درمانگران زبده می توانند با گذار از مقاومت ها وارد ناهشیار شده و قوانین ذهنی ناکارآمد را تغییر دهند تا اینکه شخص بتواند واقعیت ها و توانایی های واقعی خود را ببیند و بپذیرد که یک پرسه روان درمانی همراه با شناخت فانتزی ها ، تداعی ها و مقاومت هاست. زیبایی کار آنجاست که همین شخص پس از گذر از این مرحله ی رشد به نوعی صلح درونی می رسد.
اعتماد به نفس
اعتماد به نفس
در طول زندگی برای هر کدام از ما اتفاقات و مواردی پیش می آید که نه علت آن را می توانیم تشخیص دهیم و نه اینکه می توانیم آن ماجرا را آنطور که دلمان می خواهد هدایت کنیم و آن را به سرانجام برسانیم. گاهی چنان حوادث تند و برق آسایی ما را در خود در می نوردد که فرصت عکس العمل چندانی به ما نمی دهد و پس از آن ما مدت ها به حوادث فکر میکنیم و دچار نشخوار فکری می شویم. در این هنگامه های سخته زندگی مان میبینیم آنطور که باید و شایسته عمل نکرده ایم و نتوانسته ایم عملکردی قابل دفاع از خودمان به جای بگذاریم. دقیقا همین جاست که فقدان اعتماد به نفس خود را نشان می دهد و در پازل و فرم شخصیت ما قطعه ایی درست عمل نمیکند. nاکنون به این سوال می رسیم که در این مواقع چه باید بکنیم و چگونه این قطعه گمشده را بازیابی کنیم و در جای خودش قرار دهیم تا اینکه شخصیت مانند یک سیستم پویا و اثر گذار شروع به کار کردن بکند . شروع کند به تولید خاطرات قابل اتکاء در زندگی مان. طوری که هر وقت به آنها مراجعه می کنیم از نوعی احساس رضایتمندی و خرسندی درونی همراه با غرور برخوردار باشییم.n آیا امکان دارد؟؟؟ بله امکان دارد و ما شخصبت نه چندان روالمند خودمان را به یک جراح روح معتبر و یک روانکاو و روانشناس برجسته بسپاریم تا ایشان با کار بر روی شخصیت ما بتواند آن قطعه از ماشین شخصیت ما را ترمیم کند و دوباره آن را پس از گذشت خاکستر خاطرات قدیم، درست و کارآمد در سر جایش قرار دهد.nگاهی ما به وضوح شناختی از خودمان نداریم و توان حفظ آن وضوح را هم نداریم که حفظ اش کنیم. و آسیب های قبل و ضربه های معمول زندگی اجازه داشتن این تصور واضح از توانمندی های ما را به ما نمی دهد. اساسا یک جنگی در درون ماست برای انکار و جنگی دیگر برای اثبات. یکی با تکیه و بزرگ نمایی ضعف ها و دیگری با تکیه بر توانمندی ها. در این وانفسای کشمکش درونی است که یک روانکاو و روانشناس برجسته و کارآمد تصوری واضح از ما در ما نقش می زند و مانند یک نقاشی هنرمند زیبایی های ما را به تصویر می کشد و از ما می سازد آنچه را که ما می بایست میساختیم و نساختیم و می رود که با نداشتن آن بقیه عمرامان را پر تلاطم و نگران و ناراضی از خودمان طی کنیم و این سرنوشت غمباری است که پس از ده های زندگی سخت و مشقت فرمای جهان سومی روبروی خودمان بایستیم و بگوییم ای داد بیداد که چه ها میتوانستیم باشیم و نشدیم. دقیقا نشناختن، فرم ندادن و قوان نبخشیدن به ساختار شخصیت می شود نبود اعتماد به نفس و یقه ما را می گیرد و ما مدام الگوی رفتاری آشفته ایی را تکرار می کنیم و هربار به همان نقطه قبل از آرزوها و اهدافمان می رسیم و این است سرنوشت انسان بدون اعتماغد به نفس....
نادیده گرفتن رنج
نادیده گرفتن رنج
nبعضی از آدم ها از ترس آفتاب سوختگی، به یک عمر زندگی در جهنم تن می دهند.n بسیاری از ما انسان ها برای فرار از رنج و نادیده گرفتن آن، رنج های بزرگتری را در زندگی تحمل میکنیم و از مکانیزم های دفاعی ناپخته به جهت غلبه بر اضطراب ناشی از آن استفاده می کنیم اما چه بسا بهای گزافی برای آن پرداخت میکنیم بهایی گران قیمت برای هر انسان به نام زندگی...nتمام عمر خود را صرف فرار از واقعیت ها و تضاد های درونی خود میکنیم و سعی در به چالش کشیدن آنها نمیکنیم n سعی نمیکنیم آنها را ببینیم و درک کنیم و این تضاد ها و تعارض های خود که باعث رنج و ناسازگاری شده اند را بشناسیم و آنها را به چالش بکشیم و در اخر آنها را بپذیریمnبزرگترین خدمتی که یک روانشناس و یا روانکاو برای مراجع خود می کند این است که سازگاری و مواجه شدن با مشکلات را به آنان آموزش دهد و از فرار آنها با واقعیت جلوگیری کند . این روند منجر به خود شناسی در فرد شده و به یاری می دهد تا از رنج خود فرار نکند و با آنها مواجه شود، بپذیرد، و به بینش لازم برای درک حیات برسدn nبه قول دکتر پیتر فوناکی : پذیرش اشتباه و روبرو شدن با سوگ واقعیت و عدم استفاده از مکانیزم های دفاعی خام و خود فریبی نکردن، می تواند به ما در داشتن زندگی رضایت بخش کمک کند....n
ایا عشق مفید است؟؟؟
ایا عشق مفید است؟؟؟
انسجام درونی آدم ها مدام توسط محرک های محیطی دچار ضربه ها ، نقص ها و کمبودهایی می شود که باعث کاسته شدن قدرت من یا ایگو در فرد می شود. من ینی بخش منطقی و بالغ افراد توسط فقدان ها، از دست دادن ها و اتفاقات ناگوار اجتناب ناپذیر کم می شود و در این مرحله است که فرد نمی تواند بالغانه فکر و رفتار کند و عشق است که می تواند این دقدرت را به افراد بازگرداند. ما همیشه سر دو پیوستار سرگردانیم. یکی خودکامگی و خودخواهی و دیگری ایثار گری ، گذشت و دگر خواهی. مثل یک پاندول مدام مختصاتمان بین این ها در تغییر است. اگر عشق نباشد ما به سمت خودکامگی می رویم و اگر عشق زیاد از حد حضور داشته باشد به سمت دگر خواهی و یا دگر دوستی می رویم. این عشق است که ما را متعادل و از خودکامگی کم می کند. عشق اجازه نمی دهد که ما به سمت خودکامگی برویم. بسیاری از انسان هایی که به دیگران آسیب می زنند در سمت خودکامگی و فقدان عشق قرار دارند.. این افراد عشق را به زندگی خود راه نداده اند و هر چقدر که به این جامعه ی خود کامه نگاه میکنیم چیزی جز عصیان، آشفتگی ،اضطراب و خشونت نمی بینیم و رضایت در این اشخاص هیچ وقت حاصل نمی شود . نه رضایت از زندگی و نه رضایت از طرف مقابل خود... اما طرف دیگر پیوستار ینی دگر دوستی مدام در حال فدا کردن احساس و عواطف خویش است و بیشتر دهنده عشق است تا گیرنده.n عشق در یک زاویه، در یک مسیر و در یک اندازه باید حضور داشته باشد. عشق مدام در حال تغییر است و از یک ورژن به ورژن دیگر عوض می شود مثلا عشق کودک به مادر و یا عشق شوهر به همسر، عشق افراد به هنر، ورزش، موسیقی و هر شغلی در جهان.n راه دشوار است و اگر عشق در میان نباشد افراد قدرت ادامه دادن و جنگیدن در این دنیا را از دست می دهند......
نوروفیدبک
نوروفیدبک
نوروفیدبک یک تکنولوژی بسیار پیشرفته برای امواج مغزی هست که مغز را برای اثر بخشی بیشتر به چالش می کشد. نوروفیدبک به صورت کلاهی که شامل ۱۹ الکترود هست بر روی سر بیمار قرار میگیرد و امواج مغز بیمار را ثبت میکند. توجه داشته باشد که هیچ اشعه یا موجی به مغز وارد نمی شود و کاملا بی خطر و بدون عوارض است. مراجع جلوی مانیتور می نشیند و یک فیلم و یا کارتون تماشا میکند . این کار به ظاهر ساده به نظر می رسد اما نتایج فوق العاده ای به همراه دارد. نوروفیدبک بازدهی استفاده از انرژی مغزی را افزایش می دهد. EEG نوروفیدبک نوعی از بیوفیدبک است که به آن EEG بیوفیدبک هم می گویند. بیوفیدبک به پذیرش نیاز دارد ینی مراجع باید بنشیند و به فیدبک ها مثل تصویر، صدا و گاهی اوقات لرزش توجه کند. و اجازه دهد تغییرات مورد نیاز اتفاق بیفتد. این تغییرات منجر به یادگیری می شود. یادگیری که هم فرد در آن فعال است و هم غیر فعال. نوروفیدبک هم مثل یادگیری یک زبان دیگر نیاز به توافق دو طرفه از جانب مغز و خود فرد دارد و این هیچگاه به صورت یک طرفه امکان پذیر نیست. در نوروفیدبک هم همینطور است و این یادگیری و تغییر را نمی شود به زور به مغز تحمیل کرد. نوروفیدبک برای چه اختلالاتی مفید است؟؟ nنوروفیدبک روش درمانی به سرعت در حال پیشرفت است که تاثیر آن برای اختلالاتی مثل بیش فعالی،میگرن،وسواس،افسردگی،صرع،سومصرف مواد، اضطراب، نقص توجه و...ثابت شده است. نوروفیدبک یک درمان کمکی کنار درمان های شناختی رفتاری و روانکاوی به کار می رود. و نتایج خیلی خوب و اثر بخشی از خود به جای گذاشته حتی برای برخی ضربه های مغزی پس از سانحه، اوتیسم و اختلالات یادگیری و تکلم هم موثر واقع شده است. نوروفیدبک و بیوفیدبک نه تنها برای درمان بلکه برای بهینه سازی عملکرد افراد بهنجار هم مفید است. مثلا بهبود عملکرد در زمینه های هنری و ورزشی و ...nnبه نگارش الهام اصغرزاده
هینوتیزم
هینوتیزم
به موازات تمدن بشری، هیپنوتیزم ادامه دارد. ولی کشف آن به صورت کاربردی توسط آنتوان مسمر اتفاق افتاد و توسط زیگموند فروید به تکامل رسید هر چند بعدها فروید تداعی آزاد را به استفاده از هیپنوتیزم ترجیح داد. هیپنوتیزم از یک کلمه یونانی به معنی خواب مصنوعی گرفته شده و شا خه آیی از علم روانشناسی است. در این خواب مصنوعی درمانگر به کمک تلقین فرد را از هوشیاری خارج می کند و سوژه در اختیار درمانگر قرار میگیرد تا با توجه به تکنیک های مختلف درمانی در فرد تغییر یا درمان ایجاد کند. اولین نکته این که ممکن است برخی افراد هیپنوتیزم پذیر نباشند و یا مقاومت نسبت به هیپنوتیزم شدن داشته باشند و نکته دوم اینکه برخی اختلالات مانند سایکوز نه تنها با هیپنوتیزم قابل درمان نیستند بلکه به شدت توهمات آنان دامن می زند. از این رو این علم برای درمان افسردگی، توجه و تمرکز، پیشرفت تحصیلی ،اضطراب،هیستری و همچنین بیماری های روان تنی مناسب می باشد.دکتر عباس تقی پوردکتری مشاوره خانواده. هیپنوتراپیست
سایه چیست؟؟؟
سایه چیست؟؟؟
گاهی اوقات ما انسان ها برای اینکه در جامعه پذیرفته شویم و طبق آداب و فرهنگ آن جامعه زندگی کنیمُ مجبور به استفاده از نقاب می شویم. نقاب چیزی است که ما دوست داریم آنطور باشیم و با تمام وجود دوست داریم با همان ویژگی های نقاب مورد علاقه مان به دنیا معرفی شویم و در آن زندگی کنیم. اما نقاب یک واسطه بین دنیای واقعی و خود ماست. این نقاب است که باعث می شود زندگی روانی اجتماعی برایمان قابل زیستن شود. استفاده از نقاب باعث می شود ما روند سایه سازی را آغاز کنیم و دنیا را به دو بخش سیاه و سفید تقسیم کنیم. زیرا به واسطه استفاده از نقاب برای پذیرفته شدن در جامعه مجبور به سرکوب برخی از خصایص خودمان می شویم. و آنها را به ناخودآگاه خود منتقل میکنیم. این خایص هم می تواند خصایص مثبت و هم منفی ما باشد. رفتارهای عادی ما یک قاعده کلی محسوب می شوند حالا هر رفتاری کمتر یا بیشتر از آنها به سایه منتقل می شوند. این ویژگی های پذیرفته نشده از بین نمی روند بلکه در نیمه تاریک شخصیت ما زندگی می کنند و وجود دارند. و در واقع سایه را تشکیل می دهند. سایه انرژی دارد و گاهی انرژی ان به اندزه قدرت بخش ( من یا ایگو ) شخصیت انسان است. { من بخش منطقی و عاقل شخصیت آدمی است و میانجی گر نهاد و فرامن است} اگر قدرت سایه از قدرت من بیشتر شود ؛ تبدیل به یک هیولا در اعماق روان فرد می شود. شما نمی توانید این نیمه تاریک یا همان سایه خود را برای همیشه انکار کنید زیرا که او خودش را به شکل های گوناگون و در قالب های خشم عصبانیت افسردگی و حتی بیماری های روان تنی نمایان می کند و حتی گاهی باعث اختلال در عملکرد شناختی شما می شود. در واقع این فرهنگ و هنجارهای یک جامعه است که تعیین می کند شما چه چیزی را به سایه بفرستید و یا آن را نمایش دهید. مثلا در بعضی فرهنگ ها ازدواج سفید معنایی ندارد و حتی به شدت با ان مخالفت می کنند اما در برخی جوامع پسندیده و منطقی است. در کلام اخر باید گفت شما نمی توانید سایه خود را نادیده بگیرید اما می توانید ویژگی های خوب و بد خود را به صورت یک ترازو در نظر داشته باشید و انرژی خود را صرف متعادل کردن این ترازو کنید. بهم خوردن این تعادل باعث بر هم خوردن تعادل روانی شما می شود و باعث می شود شما رفتاری را انجام دهید که اصلا از شما انتظار نمی رفت مثلا فردی را در نظر بگیرید که مدام در حال محبت کردن و خدمت کردن بی قید و شرط به اطرافیان خود است که به طور ناگهانی بابت موضوع بسیار کوچک خشمگین می شود و با محرکی کوچک تبدیل به انبار باروت می شود و به یک باره منفجر می شود. انسان باید نیمه تاریک خودش را از همه پنهان کند اما نباید آن را از خودش پنهان کند و نقاب بزند. الهام اصغرزاده
جدال عشق و قدرت
جدال عشق و قدرت
متاسفانه در زندگی امروز، این جنگ میان عشق و قدرت عمیق شده و باعث شکست های زیادی در زندگی زناشویی زوجین شده است. جدال بین عشق و قدرت در زندگی زناشویی بسیار مخرب است. اما هر دوی این عناصر ینی عشق و قدرت در زندگی هر انسانی لازم و ضروری است و نادیده گرفتن یکی از آنها به بهای از دست دادن دیگری تمام می شود و البته این یک راه آسان است. اما تعادل زندگی را برعکس می زند و فرد را دچار تنش، تعارض و چه بسا افسردگی کند. این اتفاق چه برای فرد چه برای طرف مقابلش بروز کند فرقی نمی کند هر دوی آنها متحمل ضرر عاطفی و روانی خواهند شد. قدرت بدون عشق وجهه ظالمانه و تاریک به خود میگیرد و عشق بدون قدرت ضعیف و رنجور می شود. بهترین راه این است که انسان بتواند حق هر کدام از آنها را بجا و به موقع ادا کند و گاهی تنش به وجود آمده از عدم ارضای فوری هر یک از آنها را تحمل کند. این کار سخت است اما بهای ارزشمند آن حفظ رابطه و زندگی شما خواهد بود. انتظار نمی رود که شما بتوانید این را به راحتی انجام دهید در راستای رسیدن به این هدف شما می تواند از روان شناسان و روانکاوان کمک بگیرید تا کمکتان کنند بتوانید یاد بگیرید در مواجهه با هر تضادی چگونه مدیریت کنید که آسیب نبینید یا حداقل آسیب کمتری را متحمل شوید.
رابطه های سمی
رابطه های سمی
مثال: همسرم بارها بهم خیانت کرده، بد رفتاری و بی توجهی میکنه اما با همه این شرایط من او را دوست دارم و نه می توانم تحمل کنم و نه رابطه را تمام کنم. بی ارزش بودن ، تحقیر شدن ، خستگی ذهنی و جسمی ، انرژی منفی و ... همه و همه احساساتی هستند که با بودن در یک رابطه سمی آن ها را تجربه خواهید کرد ؛ یک رابطه سمی به روابط عاشقانه محدود نشده و در محل کار ، جمع خانواده و یا حتی کنار دوستانتان نیز ممکن است وجود داشته باشد . نشانه های یک رابطه سمی و راه های کنار آمدن با این افراد چیست؟ رابطه سمی رابطه ای است که در آن فرد تحقیر می شود ، مورد حمایت قرار نمی گیرد ، از او قدردانی نمی شود ، رقابت در آن دیده میشود و سلامت فرد از نظر عاطفی، روانی و حتی جسمی تهدید می شود . روابط سمی می تواند در محیط کار، درون خانواده و حتی در گروه های دوستی به چشم بخورد. اگر کسی به طور مداوم با صحبت¬ هایی که می ¬کند یا کار هایی که انجام می ¬دهد باعث آزار روانی و جسمانی شما می ¬شود قطعاً رابطه ای که در آن هستید ، یک رابطه سمی است ؛ اما در بسیاری از موارد نشانه¬ های ظریف ¬تری وجود دارد که به شرح زیر است: •tشما بیشتر از آنچه می¬ گیرید ، می¬ دهید و همین امر باعث می ¬شود احساس بی ارزشی کنید.n•tبه شما بی ¬احترامی شده و یا نیاز های شما برآورده نمی ¬شود.n•tعزت نفس خود را از دست می¬ دهید.n•tبعد از صحبت کردن و یا بودن در کنار فرد سمی احساس خستگی، عصبانیت و افسردگی می ¬کنید.n•tدر کنار یک ¬دیگر ویژگی ها و خصلت ¬های منفی خود را بیشتر نشان می¬ دهید.n•tوقت و نیروی عاطفی زیادی را برای شاد کردن و روحیه دادن به این افراد صرف می¬ کنید.n•tشما همیشه مقصر هستید زیرا با وجود این ¬که سایر افراد کار اشتباهی انجام می دهند ، به گونه ای رفتار می کنند که شما را مقصر نشان دهند.n
همه چیز درباره جنون در مردان
همه چیز درباره جنون در مردان
nگاهی وقت ها در نقطه ای قرار می گیریم که به واسطه مرد بودنمان حقایق جهان را آنطور که هست نمی بینیم. شاید هم نمی خواهیم ببینیم. در همین کشمکش ،ماجرای رنج دایمی شروع می شود و زندگی چهره دیالکتیک خود را آغاز می کند و جنگ تضاد ها شروع می شود. فردی که معمولا در نقطه درست می ایستد به واسطه غریزی و غریزه ذاتی اش و آفرینش اش ،حیات را درست تر و بهتر از مردان می فهمد. چرا که او فرمان دارد زندگی را در رگ های جنون آمیز تزریق کند و مرگ را از ما دور نگاه دارد و چه رنج مداوم و جانکاهی است برایشان. گویا جبر در ایشان به فهمیدن است و در دیگری نفهمیدن. و این نگاه و این تعارض از دو سو یک عمر را می خواهد تا نگاه ها ارام ارام به هم نزدیک شوند. در این کشمکش و در این نبرد میان اروس و تاناتوس،غریزه مرگ و زندگی، مرگ را مردان نمایندگی می کنند، همیشه با خودشان و دیگری در جنگند. این مرگ توسط ایشان گسترش پیدا می کند و در ان گستره عظیم اش برگ های خونین و سیاه تاریخ را رقم می زند و هر چه تلاش است را به هدر می دهد. در این جنون و هیاهو و شور و شر و بد مستی نگاهی است گذران برقی است به سان رعد و برق و لحظه ای تمام نشدنی که در تقابل مرگ و زندگی این برق حیات می درخشد و درخشش موسیقی زیستن را آرام آرام در گوش بد مست و پرخاشگر نجوا می کند و او را به خواب طولانی هیپنوتیزمی می برد.n زنان نماینده زندگی اند و زندگی را برای طیف گسترده ای از مردان به ارمغان می آورند و پس از ان دیگر زمان زیستن تمام می شود و مرگ دیگری از راه می رسد..
مصیبت های یک زن
مصیبت های یک زن
همیشه زن بودن مصیبت های خودش را در طول تاریخ داشته است. معمولا دو جریان زنانگی را در ایران سخت تر از دیگر نقاط جهان قرار داده است. اول انکه مردان ما به واسطه محرومیت های خاصی که معمولا در بطن فرهنگی وجود دارد و الزاما در بود و نبودن آنها می بایست محتاط بود چرا که طیف موافق ها و مخالف های آن بسیار هستند و بسیارکم حوصله. گذشته از این عامل می توان به عدم حضور متوالی و پیوسته زنان در فعالیت های اجتماعی اشاره کرد ، همیشه در هر جایی که زنان حضور داشتند در بیشتر ادوار تاریخ و در صحنه ها و موقعیت های حساس اجتماعی به واسطه این حضور این گروه از جامعه آن حرکت تاریخی به ثمر می نشیند و همین اشاره کفایت می کند بر اهمیت موضوع، مردان بیشتر از اینکه خودشان تغییر کنند و رنج رشد یافتن را بپزیرند، بر اعمال محدودیت و وادار کردن زنان به ایستا بودن بیشتر راضی هستند. به هر حال تغییر سخت است. البته اگر این تغییر به واسطه و فشار زن زندگی باشد بیشتر تلخ خواهد شد. آمارها از شباهت و هماهنگی و یک دست بودن زنان بیشتر حکایت دارد. شاید به این دلیل باشد که هورمون های مردانه در مردها باعث به وجود آمدن خشم و تنش های عصبی بسیار می شوند. بنابراین در زنان شاید این نوع جنون همراه با غرور کمتر باشد. این که میگویم جنون همراه با غرور معمولا در هر دو جنس مشاهده می شود اما بیشتر پافشاری را من بیشتر در مردان شاهد بوده ام. گاه در روند رشد، شرایطی که باید باشد تا یک فرزند دختر به رشد و بالندگی مطلوب برسد بسیار بسیار حساس و در عین حال شکننده است. رجولیت ( مردانگی) و تظاهر های آن توسط جامعه بیشتر پذیرفته و بهاء داده می شود اما در ابراز زنانگی نوعی تابو وجود دارد که زنان مجاز به ابراز آن نمی باشند. بنابرایندر جامعه سخت ما زنان بیشتر از مردان آسیب پذیر می شوند و به مراتب بی پناه تر و تنهاتر می شوند. و این ها به واسطه محدودیت ها و حتی اعتماد های اجتماعی در عین داشتن لیاقت ها و استعدادها به واسطه عدم خودباوری و اعتماد به نفس که می بایست در بستر فرهنگی برایشان عرضه شود و فقدان آن هست .بلکه این استعداد ذاتی شان بروز پیدا کند.
لزوم مشاوره ازدواج
لزوم مشاوره ازدواج
مشاوره قبل از ازدواج به طرفین کمک میکند تا شناخت بیشتری نسبت به خود و هم نسبت به فرد مقابل پیدا کنید. به کمک مشاوره ازدواج می توانید با شناخت بهتری وارد مسیر پر پیچ و تاب و ناهموار زندگی مشترک شوید و این مسیر را برای خود و طرف مقابل زیبا و لذتبخش کنید. و اسیب نبینید یا حداقل اسیب کمتری را متحمل شوید وقتی با اگاهی بهتر وارد یک زنگی شوید می توانید همسر بهتر و مادر پدر بهتری برای فرزندان خود باشید و اینده روانی انان را تضمین کنید و به انان هم بیاموزید که چگونه بتواند شریک زندگی مناسب خود را انتخاب کنند. و همینطور مشاوره ازدواج می تواند از اسیب های احتمالی و جبران ناپذیر دیگر مانند خیانت و طلاق تا حدودی جلوگیری کند چرا که شناخت بهتر و منطقی تر می تواند تمام ابعاد یک زندگی را به شما نشان دهد نه فقط بخش هیجان انگیز و عاطفی را که شاید با یک موج از مشکلات به ورطه نابودی کشیده شود و افراد را دچار اختلالاتی مانند افسردگی یا اعتیاد کند. پس با در نظر گرفتن زمان مناسب می توانید از همچین خطرات اسیب زا و جبران ناپذیری برای خود و طرف مقابلتان جلوگیری کنید چرا که گاهی خیلی دیر میشود و انسان همیشه زمان جبران ندارد
خشونت چیست
خشونت چیست
خشونت می تواند شکل های مختلفی داشته باشد. مثل خشونت کلامی که به روح و روان فرد آسیب میزند و خشونت فیزیکی که هم به جسم و هم روان افراد آسیب جدی و جبران ناپذیری وارد می کند. اما شایع ترین خشونت، خشونت های کلامی هستند که در بین اکثر افراد جامعه، پیر، جوان، کودک، زن، مرد، دکتر،مهندس،کارگر و هر قشری که وجود دارد، ابراز شود. مثلا: چقدر تو خنگی، چاقی، لاغری، مفت خور به درد نخور، بی دست و پا، نون خور اضافه واز این قبیل هتاکی ها که ممکن است از زبان همسر، والدین، دوستان و همکاران خود شنیده باشد. و به شدت آزرده خاطر شوید. چرا که این جمله ها روح هر فردی را آزار می دهد و باعث شکل گرفتن انواع اختلالات مثل افسردگی ، اضطراب و... در افراد شود. آنان که افراد را مورد خشونت کلامی قرار می دهند خود نیز زمانی این چنین قربانی بوده اند. آنان به جای پیدا کردن راه حل مقابله با این مشکل ، خود را با فرد پرخاشگر همانندسازی کرده اند و راه او را ادامه می دهند. خشونت کلامی هر گونه هتاکی و توهین برای کنترل و یا تحقیر افراد است. اما نکته ای که اهمیت دارد این است که وقتی فرد مورد خشونت و هتاکی کلامی قرار میگیرد، در واقع تمام ابعاد زندگی درونی و بیرونی او مورد هجوم و حمله قرار گرفته و این موضوع باعث آزاردیده گی چند برابر افراد می شود و زندگی آنان را شاید برای تمام عمر تحت الشعاع قرار دهد. مثلا ممکن است در انتخاب همسر دچار مشکل شوند یا انواع اختلالات روانی مثل حملات پنیک توهم وهذیان، افسردگی، اضطراب و یا حتی دچار انواع اعتیاد به مواد صنعتی و سنتی شوند. بعضی افراد برای انکار و یا مقابله با این مشکل خود که با معمولا با افراد نزدیک خود دارند یا با فرد پرخاشگر همانند می شوند و قربانی های خود را پیدا می کنند و یا هرکاری میکنند تا مورد رضایت فرد هتاک قرار بگیرند که شاید روزی آنان دست از این کار خود بردارند. اما باید بدانند کخ این کار در واقع الگوی پایدار شخصیتی آنان است و به همین راحتی دست از آن بر نمیدارند. گاهی فرد هتاک و خشن ، سعی میکنند با فرافکنی کردن فرد مقابل را گناه کار نشان دهد و یا از اشتباه و خطای او سوء استفاده کند و فرد مقابل را خطا کار نشان بدهد و رفتار زشت توهین کردن را پشت خطای طرف مقبل پنهان کند. (( مثلا همسرتان بگوید از بس دست پا چلفتی هستی باعث می شوی اینطوری بهت توهین کنم.)) در این صورت فرد مقابل با خودش فکر میکند من گناه کار هستم پس او حق دارد به من توهین کند و عصبانی باشد. اما به یاد داشته باشید خطا و اشتباه شما این مجوز را به آنان نمی دهد که به شما توهین کنند و عزت نفس تان را از شما بگیرن و چه بسا با این رفتار تمام افکارو احساسات شما را کنترل کنند. انان همیشه از مکالمات حمایت گرانه و منطقی دوری میکنند و دايم با رفتار کنترل گرانه سعی در اداره شما به ان نحو که می خواهند، هستند.
چرا جمله ی (( او مرا دوست ندارد )) برای ا نسان ها درد آور است ؟؟؟
چرا جمله ی (( او مرا دوست ندارد )) برای ا نسان ها درد آور است ؟؟؟
وقتی کسی ما را دوست دارد، به یک دلبستگی زیادی نسبت به آن آدم و خودمان می رسیم و وقتی این نقض می شود توسط او مرا دوست نداردـ ما دچار یک تصویر بدی از خودمان در برابر خودمان می شویم و این باعث می شود که بخش من یا ایگوی شخصیت ( که همان بخش منطقی و متعادل کننده شخصیت افراد است ) فرد، تکه تکه شود و دچار اضطراب گردد. پس بنابراین یک مکانیزم است که با آن اضطراب را کنترل کنیم. فرار به سوی دیگران و تایید گرفتن از دیگران باعث می شود که ما بتوانیم اضطراب درونی خودمان را کنترل کند. همه افراد دو نوع اضطراب دارند. اضطراب درونی افراد از خودشان و اضطراب بیرونی آنها بازهم از خودشان است. اضطراب خودمان از خودمان ، وقتی ما را اذیت کند، ما برای کنترل آن اضطراب با احساس دلبستگی، به سمت یک فرد دیگر می رویم . حالا اگر آن فرد احساس ایمن بودن یا (( من دوستت دارم )) و احساس کافی بودن را به ما ندهد، ما با دو اضطراب از دو جهت مواجه می شویم. اضطراب درونی و بیرونی. آن وقت است که این اضطراب شدت پیدا میکند و تساعدی می شود. به این دلیل که وقتی یک نفر ما را دوست ندارد تمام ضعف ها، تجربیات تلخ خودمان از خودمان، و حتی تجربیات خودمان از دیگران و احساس ناکافی بودن و تمام فانتزی های مربوط به این ، به ما حمله میکنند. حالا اگر یک نفر بگوید دوستت ندارم ما دوباره شروع میکنیم به مرور یک سری خاطرات مثل اولین کسانی که ممکن بود باکوچک ترین اشتباه مان ، ما را دوست نداشته باشند و ترک کنند. دوستت ندارم می تواند معنی های دیگری برای ما داشته باشد. شاید اون آدم فقط بگوید دوستت ندارم اما خودمان آن را تفسیر کنیم و فرایند فاجعه سازی در ذهن ما شکل بگیرد. حالا برای فرار از این فاجعه دوباره اون آدم رو سوژه قرار میدیم و این دفعه میریم خودمان را بازسازی می کنیم و بر میگردیم تا اون آدم دوباره ما را دوست داشته باشد. اما اون دوباره همین جمله رو تکرار میکند. ما بر نمیگردیم که اون آدم رو جا به جا کنیم و از مکانیزم دفاعی جا به جایی که یک مکانیزم دفاعی پخته تری است استفاده کنیم. ما مکانیزم تکرار رو استفاده میکنیم تا به هدفمون برسیم. مکانیزم تکرار در این موقعیت یک مکانیزم بسیار خطرناکی است. چون ما دوباره با تمام دارای هایمان می رویم به سمت آن فرد تا بلکه ایشان نظرش عوض شود و به یک امید واهی که بلکه او دلش به ما بسوزد، عشق را آغاز میکنیم. و سوختن، سرویس و باج دادن،نادیده گرفتن خطاهای اون آدم و یک عالمه خدمات و ایده آل سازی از آن فرد شروع می شود.حس میکنیم چیزی رو که خودمان نداریم ( ینی احساس دوست داشته شدن ) را اون فرد به ما می دهد و ما حالمان خوب می شود. ینی یک فرایندی که چیزی رو به او بدهیم تا چیزی به ما بدهد. اینجاست که شکاف درونی ما بیشتر می شود. عمیق ترین دوست داشتن هارو به او هدیه می دهیم تا بلکه اون آدم مقداری از اون رو به ما برگردونه. و این سیکل معیوب ادامه پیدا میکند و ما همچنان تلاش میکنیم که اون آدم مارو دوست داشته باشه. ایا خوبی های ما را نمیبیند یا اینکه ما سوژه اون فرد نیستیم؟؟ به هر حال هر کسی برای دوست داشتن جدا از تجربیات خودش، ژنتیک اش هم نقش دارد. ما به صورت ژنتیکی آدم های خاصی را بیشتر از بقیه دوست داریم و به صورت ژنتیکی در مقابل بعضی آغدم ها ضعف های عمیق تری داریم. این جمله دوستم ندارد بسیاری از تکانه های ما را تکان می دهد و جا به جا میکند و کهن الگوهایی که ما آموختیم و به ما ارث رسیده و نسل به نسل به ما رسیده (که به صورت ژنتیکی افراد خاصی را دوست داریم،) را تحقیر میکند و زیر سوال می برد و اعتماغد به نفس ما را از ما میگیرد. ما از تمام توان خود استفاده میکنیم تا اون آدم ما رو نجات بده و ما رو از آتشی که خودش در درون ما روشن کرده رهایی بخشد.
اختلال شخصیت خودشیفته به زبان ساده
اختلال شخصیت خودشیفته به زبان ساده
این افراد به خود بزرگ بینی معروف هستند. نام این اختلال را از یک افسانه ی یونانی به نام نارسیوس گرفته اند. جوانی که عاشق انعکاس تصویر خودش در آب شد. آنان درک غیر واقع بینانه و کاذبی از اهمیت خود دارند و فکر میکنند به شدت آدم مهمی هستند. از دیگران انتظار دارند همه خواسته های آنان را برآورده کنند در صورتی که خودشان نسبت به نیازهای دیگران بی تفاوت هستند. آنها دچار تحریف درباره ی شخصیت خود هستند. زیرا خود را کاملا استثنایی و والامقام تصور میکنند. این افراد از کسانی که از خودشان زیباتر، باهوش تر، و یا موفق تر باشد نفرت دارند و به شدت عذاب می کشند. آنان برای رسیدن به اهداف خود از انجام هیچ کاری ابایی ندارند و به راحتی از حقوق و احساسات دیگران می گذرند. آنها به شدت متکبر و خودپسند هستند که باعث اسیب رساندن جدی به روابط میان فردی شان می شود. زندگی در کنار چنین افرادی زجرآور است به همین دلیل از روابط صمیمانه و عمیق بهره نمی برند و در زندگی زناشویی و روابط میان فردی خود دچار تنش و مشکل هستند. نیاز به تحسین شدن مداوم و مفرط دارند عدم همدلی با دیگران رفتارهای و نگاه های تکبرامیز سبک روابط میان فردی استثمارگرانه احساس سزاواری و خودبزرگ بینی و مهم بودن اشتغال ذهنی به موفقیت، قدرت ، زیبایی حسادت به دیگران یا اعتقاد به این که دیگران حسود هستند طبق نظریه شناختی رفتاری، افراد مبتلا به این اختلال در مورد خودشان عقیده و باورهای ناسازگازانه دارند و احساسات دیگران را درک نمیکنند یا اهمیتی نمی دهند. زیرا خودشان را برتر از آنان می دانند. درمان شناختی رفتاری به آنان کمک می کند، تا این خود بزرگ بینی را کاهش داده و روابط شان را دیگران تقویت کنند و روی خودمحور بودن شان کار کنند و به آنها کمک می کند تا بتوانند حس همدلی و درک دیگران را فرابگیرند زیرا که این موضوع به بهتر شدن روابط میان فردی آنان که یکی از بزرگترین مشکلات آنان است، کمک میکند. در رابطه با این اختلال دیدگاه های مختلفی نظریات خود را بیان کرده اند. مثلا فروید معتقد بود خودشیفتگی به خاطر ناکامی در بالاتر رفتن مراحل رشد اولیه روانی جنسی است. یا نظریه پردازان روابط شیء معتقدند هر کودکی نیاز دارد که دست آوردهای او توسط والدین اش مورد توجه و تایید قرار بگیرد که اگر این نیاز برای کودک برآورده نشود و دست آوردهایش مورد حمایت و تحسین قرار نگیرد، فرد دچار ناامنی می شود و در راه تلاش برای خلاص شدن از این حس ناامنی و ناکارامد بودن ، دچار خود بزرگ بینی می شود.
همه چیز درباره فشار روانی
همه چیز درباره فشار روانی
فشار روانی یعنی اینکه فرد احساس و تنش عصبی داشته باشد. زمانی که افراد در زندگی خود با مشکلی رو به رو می شوند که از سطح تحمل آنان بیشتر است، دچار فشار روانی و عصبی می شوند. این مسایل و مشکلات هم می تواند منشا درونی داشته باشند و هم بیرونی. هم از محیط باشد هم از خانواده. فشار روانی، شماری از اختلالاتی با علایم عصبی همراه هستند را به وجود می آورد یا باعث شدید شدن آنان می شود. مانند اختلالت قلبی عروقی، آسم، سردرد، التهاب روده و ... به این اختلال ها، اختلالات روانی فیزیولوژیایی نیز می گویند. محققان دیگر ، فشار روانی را به منزله محرک تعریف کرده اند که معمولا عامل فشارزا نامیده می شود و فشار روانی را با محرک کنترل ناپذیر، رویدادهای فاجعه بار زندگی، مشکلات روزمره و یکسان تلقی می کنند. محرک های فشارزا می توانند بزرگ ( مرگ عزیزان ) و کوچک ( خستگی های روزمره ) باشند. افراد عوامل و محرک های فشارزا را ناخوشایند تلقی میکنند اما این عوامل می توانندرویدادهای خوشایند و مثبت هم باشند. مشخص کردن اینکه چه چیزی عامل فشارزا تلقی می شود دشوار است. زیرا آنها فقط عوامل و محرک های منفی نیستند. مثلا بچه دار شدن که یک رویداد و اتفاق مثبت است ، می تواند یک عامل پر استرس و فشارزا تلقی شود زیرا نیازمند به سازگار شدن افراد است. علاوه بر این افراد در هنگام مواجه با مشکلات و چالش های زندگی،پاسخ های متفاوتی می دهند و با یکدیگر فرق دارند. یک رویداد واحد، برای همه فشار روانی واحدی ایجاد نمی کند. مثلا همان بچه دار شدن یرای خانواده ی ثروتمند فشار زیادی ایجاد نمی کند. وقتی که شخص تعیین می کند که مقتضیات موقعیت، فراتر از توانایی او براغی تحمل است، فشارروانی را تجربه می کند. اما چطور می توانیم فشار روانی را تا حدودی کنترل کنیم؟؟ از طریق کنار آمدن. کنار آمدن به این مفهوم است که افراد چگونه سعی می کنند با مشکلاتی که بار هیجانی منفی دارند که باعث فشارروانی می شود، کنار بیایند. کنار آمدن دو بعد کلی دارد: کنار امدن مساله مدار: شامل اقدام مستقیم برای حل و بررسی مشکل است. کنارآمدن هیجان مدار: شامل تلاش برای کاهش واکنش های هیجانی منفی اغست. مثل درد دل کردن با دیگران یا قدم زدن هنگام ناراحتی. البته لازم است به این موضوع هم اشاره شود که گاهی مواقع هر دو بعد کنار آمدن مساله مدار و هیجان مدار، با هم یکی شوند مثلا فرد از پذیرفتن اینکه مشکلی وجود دارد اجتناب می کند و یا با اهمال کاری، تلاش برای رفع مساله و حل آن نمی کند و با رها کردن آن از فشارروانی خود کم می کند که به آن کنار آمدن اجتنابی می گویند.
شخصیت نمایشی به زبان ساده
شخصیت نمایشی به زبان ساده
اصطلاح نمایشی از کلمه ی لاتین به معنی هنرپیشه به دست آمده. بعضی از افراد احساسات و رفتار خودشان و حتی گاهی ظاهرشان را بسیار شورانگیز ابراز می کنند و این ابزارها به صورت کاملا افراطی است که در زمره هی افراغد مبتلا به اختلال شخصیت نمایش قرار می گیرند. آنان در تمام رفتارهای روزمره خود حالت ها و ویژگی های کاملا نمایشی را نشان می ده۸ند. گاهی اوقات آنان با افرادی که هیجان پذیری بالایی دارند اشتباه گرفته می شوند اما چیزی که آنها را از هم متمایز می کند ماهیت زودگذر و فریبنده بودن آن هیجان است. افراد نمایشی برای فریب دادن دیگران آن هیجانات افراطی را نشان می دهند و نا از روی احساس واقعی شان. این اختلال در زنان نسبت به مردان شایع تر است. وقتی کانون توجه نیستند به شدت ناراحت می شوند. برای جلب توجه دیگران از ظاهر بدنی خود استفاده میکنند بسیار تلقین پذیر هستند گفتار آنها شدیدا کلی است. ( به جزییات توجه ندارن) تعاملاتشان با وسوسه های جنسی یا رفتارهای تحریک آمیز مشخص می شود هیجانات آنان سطحی است و به سرعت تغییر می کند خودنمایی می کنند و کاملا شخصیت نمایشی دارند افراد مبتلا به اختلال شخصیت نمایشی به شدت علاقه دارند که کانون توجه همگان باشند و از این موضوع لذت می برند. و اگر چنین نباشد به شدت ناراحت می شوند و حتی ممکن است دست به هرکاری بزنند تا به هدف خود برسند. ( غش کردن ، اغواگری جنسی،تمارض و ..) آنان بیش از حد به ظاهر خود اهمیت می دهند، عشوه گر به نظر می رسند، دنبال تحسین و تایید دیگران هستند، دنبال ارضای نیازهای و امیالشان هستند و با کوچکترین محرک، واکنش غیر عادی و اغراق آمیز مانند گریه کردن نشان می دهند. روابط آنان با دیگران کاملا سطحی است اما این رایطه را خیلی صمیمانه توصیف می کنند. به خاطر تلقین پذیر بودنشان ، به راحتی تحت ناثیر قرار می گیرند و دنیا را به صورت یک کل ( امپرسیونیستی) تصور می کنند. رابطه داشتن با افراد نمایشی بسیار سخت و دشوار اغست و باعث می شود افراد دیگر از آنان فاصله بگیرند . به همین دلیل به شدت در روابط میان فردی خود دچار مشکل هستند و نمی توانند یک رابطه زناشویی موفق را تجربه کنند. آنان که به احتمال زیاد دچار دلبستگی نا ایمن هستند، به طور مداوم دنبال حمایت و تایید همسرشان ، پارتنر خود و یا دوستان هستند. آنان از تحریف های شناختی شان رنج می برند. یکی از اصلی ترین عقاید آنان این است که فکر می کنند بی کفایت هستند و نمی توانند تنهایی از پس زندگی شان بربیایند. این فرض باعث می شود آنان فمر کنند که باید کسی را در زندگی پیدا کنند تا او بتواند این بی کفایتی را برایشان جبران کند.
روان درمانی چیست؟؟؟
روان درمانی چیست؟؟؟
روان درمانی مداخله ای اجتماعی است که درمانگر سعی می کند ، به مراجع یا بیمار کمک کند تا وی بتواند به شیوه ای دیگر فکر، احساس و رفتار کند. درمانگر از روش هایی استفاده می کند که یک رویکرد یا مکتب، آن را تجویز می کند. یک درمانگر ممکن است همزمان از چند مکتب در هنگام درمان استفاده کند. هدف اصلی این است که انواع تبادلات کلامی و غیر کلامی در اتاق درمان ورابطه ی مبتنی بر اعتماد بین مراجع و درمانگر ، به هدف هایی برسند که در آن مراجع به کاهش تنش و اضطراب و حذف رفتارهای خود ویرانگر دست یابد. اما شاید این در ذهن شما پدید آید که حرف های یک دوست هم می تواند فرد را به این اهداف برساند. پس باید او را هم یک روان درمانگر بدانیم؟ خیر افرادی که به رواندرمانگر مراجعه می کنند یا از طریق نهادهای دیگر ارجاع داده می شوند ، قبلا راه های این چنینی را طی کرده اند اما در رسیدن به آرامش ذهنی و تسلط بر رفتارو احساس خود شکست خورده اند. آنها قبل از مراجعه به روان درمانگر با دوستان، خانواده یا همسر خود درد دل می کنند و حتی گاهی اوقات با یک روحانی درباره ی احساس خود مشورت می کنند و یا سراغ کتاب ها و کلاس های انگیزشی می روند. خیلی کم پیش می آید که یکی از این موارد آنان را به آرامش تقریبی برساند اما شاید این آرامش موقتی باشد و با یک محرک از سمت محیط ، آنان دوباره به سمت تنش بازگردند و اینجاست که آنان که همه راه ها را امتحان کرده اند، دیگر به درماندگی و ناامیدی می رسند. اینها کسانی هستند که به کلینیک های روان شناسی و روان پزشکی مراجعه می کنند. فرض روان تحلیلی در مورد درماندگی و اختلال این است که وقتی هیجان ها، افکار و رفتار افراد دچار اختلال می شود، زمانی است که نیازها و کشاننده هایشان باهم در تعارض هستند و به همین دلیل آنان متوجه این نیستند که چیزی و یا عاملی باعث دگرگونی حال آنها می شود. مکانیزم های دفاعی ناپخته مانند سرکوبی و جا به جایی به افراد در فرونشاندن اضطرلبشان راه غلط را نشان می دهند و آنان را برای مدتی خیلی کوتاه از اضطراب دور می کنند. اما این در بلند مدت باعث می شود آسیب های بیشتری ببینند. تعداد نظریه ها و مکتب های درمانی زیاد است که هرکدام طرفداران خاص و پرشور خودشان را دارند. درمانگران بسته به نوع علاقمندی خود و آموزش هایی که پشت سر گذاشته اند از آنها در اتاق درمان استفاده می کنند.
خود کشی
خود کشی
خودکشی عوامل زمینه ای زیادی دارد اما یکی از مهمترین و شایع ترین آنها ، افسردگی است. افسردگی علت های مختلفی دارد اما چیزی که مهم است این است که افسردگی به قدری برای افراد عذاب آور است که برای فرار از آن راه های اشتباه زیادی را تجربه می کنند و یکی از بدترین آنها خودکشی است. افراد افسرده اغلب فکر میکنند دیگر قادر به حل مشکلات شان نیستند و نا امید می شوند. به همین دلیل به پایان دادن زندگی خود روی می آورند. بعضی از آنها قصد خودکشی ندارند و اغلب اقدام به خودکشی می کنند تا با این کار به اطرافیان خود این پیام را برسانند که احتیاج به کمک دارند و بتوانند از این طریق خودشان را نجات دهند. اما برخی از آنان واقعا خودکشی می کنند. خودکشی در میان مردان شایع تر از زنان است. زنان اغلب اقدام به خودکشی می کنند، اما اقدامات آنها به اندازه مردان به نتیجه نمی رسد. در dsm5( راهنمای تشخیصی و آماری اختلال های روانی ) طبقه تشخیصی مجزایی وجود ندارد که در آن نوشته باشد اساساً خودکشی مربوط به چه افرادی می شود اما نزدیک به ۹۰ درصد بزرگسالانی که اقدام به خودکشی می کنند، دست کم به یک اختلال روانی مبتلا هستند. شایع ترین آنها مبتلا به افسردگی اساسی، سومصرف مواد و الکل و اسکیزوفرنی هستند. و در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی معمولا ژست خودکشی وجود دارد یکی از جالب ترین نظریه ها درباره ی توضیح اینکه افراد چرا اقدام به خودکشی میکنند توسط ادوین اشنیدمن مطرح شده. وی معتقد است که اقدام به خودکشی تلاشی برای ارتباط میان فردی است. ایشان تاکید دارد آنان که دست به خودکشی می زنند در تلاش هستن تا نیازهای روانی ارضاء نشده و ناکام مانده ی خودشان را به اطلاع افراد مهم زندگی شان برسانند و اظهار می دارد، خودکشی بیان احساس ناامیدی است که این احساس از برداشت افراد درباره ی حل نشدن مسایل و مشکلاتشان آغاز می شود.
ما کمتر می توانیم در این دنیا عشق را تجربه کنیم
ما کمتر می توانیم در این دنیا عشق را تجربه کنیم
ما کمتر می توانیم در این دنیا عشق را تجربه کنیم. چرا که عاشق هر کسی شویم مرگِ عشق شروع می شود و آن فرد را از دست می دهیم. انگار جهان طوری طراحی شده که اجازه ی عاشقیِ مداوم و پیوسته را در دیگری به ما نمی دهد. و این باعث می شود ما همیشه به دنبال عشق در دیگری برویم. امروزه همه ی ما به دنبال عشق در دیگری هستیم و مدام از فردی به فرد دیگر این نیاز را جا به جا میکینم و چند چند وقتی از عمرمان با این سرگردانی و جست و جوی بی نتیجه سپری میکنیم و در نهایت ما میمانیم و زخم هایی که در این راه در روانمان به جا مانده. به نظر میرسد گاهی زانوهای ما برای ادامه ی زندگی، آن قدرتی که نیاز ه ست برای سر پا نگه داشتنمان تا از مصیبت ها و طوفان های سهمگین زندگی عبور کنیم را ندارند. ما مبتدیانه و کودکانه به دنبال راه حل دیگری یا در دیگیری جستن هستیم که بتوانیم با عشق به آن فرد، طوری خودمان را غرق کنیم در لذت، توهم وخیال که از این باد و طوفان و مصیبت های زندگی چیزی متوجه نشویم اما حقیقت این است که کمتر امکان دارد که ما در این دنیا غرق لذت و سرمستی بشیم. ما همیشه یک درد را با خومان یدک میکشیم و آن را می خواهیم در عشق پیدا کنیم. حالا وقتی که به سراغ عشق می رویم و کم کم متوجه میشویم که آن را در دیگری نمی توانیم پیدا کنیم و خودمان هم آرام آرام داریم به پیر شدن نزدیک می شویم ، اینجاست که نا امید و دل خسته می شویم. این نکته اهمیت دارد که بدانید ما همیشه در دیگران به دنبال خودمان هستیم. حالا اگر عاشق خودمان باشیم یا اینکه خودمان را در خودمان پیدا کنیم یا خودمان را در فرزندانمان پیدا کنیم یا خودمان را در آرزوهایمان پیدا کنیم، شاید راه امن تری باشد برای زیستن و ادامه ی یک زندگی . شاید این قولی که به خودمان دادیم که یک زندگیِ آرام و بی دغدغه ی بدون ترسی را داشته باشیم ، یک قولِ واهی باشد که خودمان به خودمان داده ایم. حقیقت این است که ما همیشه غرق در مصیبت ، رنج و بلا هستیم. گاهی وقت ها یادمان میرود که در یک کشتیِ طوفان زده یِ متلاطمِ آشفته داریم رو به جلو حرکت میکنیم. خودِ این کشتی در واقع چیزی برای ترسیدن ندارد چون به محض اینکه ما با اولین موج و گرداب مواجه می شویم از آن رد میشویم و اگر هم رد نشویم ، مایی دیگر وجود ندارد. ما تبدیل به یک ورژن بالاتر از خودمان می شویم. اما عشق راهِ ساده ، ابتدایی و دم دستی برای فرار از رنج ها و مصیبت های زنده بودن، زندگی کردن و زیستن هست. رنجی که هیچوقت تا ما هستیم تمام نمی شود. اگر آن عشق را در درون خودمان پیدا کنیم و یا آن را در افرادی که در زندگی ما هستند اما ایده آل نیستند پیدا کنیم و یا حتی اگر قید آن را بزنیم ، به نظر می رسد که ما آنوقت است که خودمان را پیدا میکنیم. وقتی از پیدا کردن آن چیزی که نیازمان هست نا امید می شویم ، شاید آن موقع همان چیزی باشد که ما به دنبالش هستیم یعنی بسنده کردن، کوتاه آمدن، قانع شدن . و این راهی است که ما همیشه ، هرروز و هر زمان به آن فکر می کنیم و معادله ای که کمتر برای آن راه حلی پیدا میکنیم. دکتر محمد کاظم جواهری روانشناس و روانکاو
عواقب انتظار عشق از دیگران
عواقب انتظار عشق از دیگران
nدر دنیای مدرن، آدم ها خیلی گرفتارتر از دنیای قدیم اند. در دنیای قدیم آدم ها قانع و راضی بودن. جاه طلبی ها و زیاه خواهی هاشون محدود بود و خیلی توقعات آنچنانی نداشتند. واقعیت رو بخواهید باید گفت در هیچ دوره ای از تاریخ انسان ها به اندازه ی اکنون به هم گیر نکرده اند و خواسته های تند، صریح و شفافی رو از یکدیگر نداشتند. n در این دوره از تارخ عشق بازی یک نوع بازی شطرنج و یک نوع معامله شده در صورتی که در زمان ها گذشته عشق بازی این مدلی نبوده. بنابراین انسان ها دوست دارند توسط یک انسان دیگر به وجد برسند. البته یک موضوعی که در این جمله (( احساس عشق به دیگران هرگز به ما ضربه نمی زند. این انتظار عشق از دیگران است که روح ما را زخمی میکند)) مطرح شده در مورد انتظار از عشق نیست و می گوید عشق رو وقتی که نسبت به یک ادم داریم خطرناک نیست بلکه وقتی خطرناک میشه که یک از یک آدم دیگر انتظار عشق رو داشته باشیم و اون به ما عشق رو باز بتابونه. ما همیشه یک اُبژه و یا یک موضوع رو درون فکنی میکنیم و صفت هایی رو که دوست داریم که فرد مقابلمان داشته باشد ( مثلا مهربان بودن، حمایت گر بودن،صداقت داشتن و...) به یکباره تجسم عینی می کنیم در اون شخص و سعی میکنیم آن حالتی که برون فکنی کردیم نسبت به اُبژه ، بیاریم درون فکنی کنیم که ماله خودمون بشه . این صحنه ای از عشق است و یک نوع فعل و افعال هست. و باید گفت که اصلا عشق به این دلیل به وجود می آید ینی به واسطه یک خطا. حالا ما اگر عشق نسبت به یک فرد داشته باشیم و آن را ابراز کنیم و عشق بدیم و در مقابل آن چیزی از عشق فرد مقابل دریافت نکنیم ،مثل این میمونه که بریم مسافرت و برنگردیم در صورتی که مسافرت رفت و برگشت است و اگر بریم و برنگردیم دیگر مسافرت نیست میشه گفت مهاجرت است. پس بنابراین میشه گفت عشق یک حالت رفت و برگشت است. عشق میدیم که عشق بگیریم و اگر عشق بدیم و نتونیم عشق بگیریم، اوضاع خیلی بدی برای ما به وجود میاد. ما یک سری صفات رو به فرد مقابل خود برون فکنی کردیم و در او خاستیم تجسم کنیم وقتی که بیشتر با او پیش میریم میبینیم که یک سری از اون صفت ها رو اصلا نداره یا خیلی کم داره و یا اینکه به صورت وارونه اون صفات رو داره. اونجاست که ما دچار نوعی وحشت میشیم و میبینیم که اون جوری که فکر میکردیم نبوده و ایشان اون صفات رو نداره یا خیلی کم داره و جالب هست که طرف مقابل ما هم همینطوره و ایشان هم همان داستان مارو داره . مثل ما به یک واقع بینی میرسه. اما انسان امروز عشق رو یک طور دیگه بهش نگاه میکنه . انسان امروز توقع داره که یک نفر همه ی کارهای خوبی که می تواند حاله او را خوب کند ، برای همیشه انجام بده و حالا وای به روزی که اون آدم موچش باز بشه و ما ببینیم که اون نمیتونه همه ی کارهای خوب را برای خوشحالی ما انجام بده و در توانش نیست. حالا ما نه تنها عشق رو بهش نمیدیم بلکه بهش خیانت هم میکنیم و به شدت هم از دستش به خاطر این ناتوانی عصبانی هم میشیم.
عصبی بودن
عصبی بودن
اصطلاح نوروتیک یا عصبی بودن به معنی تمایلات ، احساست، و عواطف ناسالم و ناهنجار و غیر طبیعی است که خودش را به صورت حساسیت ها و ناراحتی های روحی در افراد نشان می دهد. اما چه چیزی باعث به وجود آمدن این حالت در انسان ها می شود؟؟ کارن هورنای معتقد است ریشه ی اصلی نوروتیک بودن در افراد بر می گردد به محیط فرد در کودکی او. محیطی که کودک در آن دچار تحقیر، ترس، بی عاطفگی و کم لطفی به احساست و تمایلات او شده و اعتماد به نفس او متزلزل و ضعیف گشته است. تمام مسایل و مشکلات انسان ها که در سر تا سر زندگی آنها دیده می شود، از همچین پروسه ی ساده ای شروع و تبدیل به مسایل پیچیده ای شده اند و تمام زندگی او را تحت الشعاع قرار می دهند. اگر کودکی ناچار به زندگی در یک محیط خشن شود شاید شیوه ی مدارا کردن و مماشات را اتخاذ کند و سعی کند طوری رفتار کند که مورد پذیرش اطرافیان وی باشد و تمام احساسات و اعتقاداتش را مطابق با میل آنها پرورش دهد که این شیوه باعث می شود در بزرگسالی تبدیل به یک فرد مظلوم و تو سری خور شود. و یا ممکن است کودک برای در امان ماندن ، رفتارهای گستاخانه و خشن را در پیش گیرد که کسی جرات در افتادن با وی را نداشته باشد و تبدیل به یک فرد قلدر، خشن، بد دهن و برتری طلب شود. هر کودکی می تواند یکی از این راه ها و یا همه ی آنها را برای مصون ماندن انتخاب کند ولی نتیجه هر چه باشد او در نهایت تبدیل به یک فرد نوروتیک می شود. افراد در نتیجه ی همین زندگی ها دچار عقده ها و تعارض های فراوانی می شوند و ناچار هستند که تمایلات واقعی خود را برای مصون ماندن سرکوب کنند. اما سرکوب کردن انها به معنی از بین رفتن آن تمایلات نبوده و در ناخوداگاه افراد جای خوش کرده تا در زمان مناسب خود به وسیله ی یک تکانه ی کوچک دوباره سر برآورند و زندگی آنان را دچار اختلال کنند.
همه چیز درباره افراد تیپ شخصیت مهر طلب
همه چیز درباره افراد تیپ شخصیت مهر طلب
تیپ شخصیتی مهر طلب ، فردی آرام، سر به راه و به طور کلی تابع افراد دیگر است. افرادی که دارای این نوع تیپ شخصیتی هستند تمایلات و خواسته های دیگران را به تمایلات و خواسته های خود ترجیح داده و سعی در هماهنگ کردن خود با دیگران دارد. و تا جایی که بتواند مطابق با دلخواه آنها می شود. آنها احتیاج شدیدی به تایید شدن دارند و به شدت دنبال جلب توجه و تایید گرفتن از سوی افراد هستن و همیشه سعی می کنند خودشان را به قوی ترین فرد در خانواده بسپارند و از او بخواهند صلاح زندگی او را تشخیص داده و مسعولیت زندگی او را به عهده بگیرد. برای افراد مهر طلب مهم نیست که مورد توجه چه کسی قرار گیرد ، برای او فقط مورد توجه، تحسین و فرد محبوب بودن برای همه ادم ها مهم است. و نسبت به ارضای احتیاجات خودش کاملا بی تفاوت است ولی با این وجود در رسیدن به توجه و تحسین دیگران نوعی عطش و اجبار در وی دیده می شود. احتیاجات این افراد همراه با هیجان و اضطراب است و در صورت نرسیدن به مقصود خود دچار سرخوردگی شدیدی می شوند. ویژگی ها و حالت های افراد مهر طلب متفاوت است مثلا: احساس نیاز به تعلق و وابستگی، احتیاج به تماس با دیگران، حالت تسلیم و فداکاری و تکیه کردن به دیگران و .... که در هر صورتی نشان دهنده ی کم شخصیتی و ناچیزی است. آنها سعی می کنند که نشان دهند با اطرافیانشان در مورد هر چیزی تفاهم دارند البته این رفتار آنها نشان دهنده ی جهالت و نادانی آنان نیست بلکه آنها به صورت عصبی و از روی اجبار ناخواسته اینطور رفتار میکنند. چون آنها به دوستی با دیگران احتیاج حیاتی دارند و ناچار هستند که این چنین رفتار کنند. احساسات این افراد مانند بچه ای است بیچاره که در میان حیوانات ترسناک گرفتار شده. این تیپ شخصیت برای رسیدن به احترام، نیاز دارد که خودش را مقبول و محبوب نشان دهد و رفتارش مورد پسند همگان باشد. و به او اهمیت ویژه ای بدهند و همیشه حمایتش کنند. اگر به آنها در مورد رفتارشان تذکر بدهید اینطور توجیه می کنند که رفتارشان کاملا عادی است و جزو فضایل اخلاقی و انسان دوستانه به شمار می آورند البته شاید هم از دور کاملا اینطور به نظر برسد. همه ما از کمک و محبت کردن به دیگران لذت میبریم و همینطور مورد احترام و تایید قرار گرفتن را دوست داریم و موجب شادی ما می شود ، ولی فرق زیادی بین فردی که صرفا خوشش می اید با فردی که تمام زندگی و آرامش خود را در گرو این کار گذاشته وجود دارد. آنها از این موضوع بی خبرند که برای رهایی از شر اضطراب و ترس به خاطر آزاد دیدن در دوره کودکی که ناچار بودند برای مصون بودن از خشونت تابع نظرات و تمایلات افراد قدرتمند باشند ، این چنین شده اند و این شخصیت در انها به مرور شکل گرفته در واقع یک نوع دفاع در برار ترس است. آنچه که تیپ شخصیت مهرطلب عشق و محبت می داند، چیزی جز احتیاجات عصبی نیست.