گاهی پیش می آید که اعتماد به نفس نداریم و گاهی پیش می آید که آن اعتماد بنفس را مداوم حفظ کنیم. چرا ؟؟؟؟
اعتماد به نفس
در طول زندگی برای هر کدام از ما اتفاقات و مواردی پیش می آید که نه علت آن را می توانیم تشخیص دهیم و نه اینکه می توانیم آن ماجرا را آنطور که دلمان می خواهد هدایت کنیم و آن را به سرانجام برسانیم. گاهی چنان حوادث تند و برق آسایی ما را در خود در می نوردد که فرصت عکس العمل چندانی به ما نمی دهد و پس از آن ما مدت ها به حوادث فکر میکنیم و دچار نشخوار فکری می شویم.
در این هنگامه های سخته زندگی مان میبینیم آنطور که باید و شایسته عمل نکرده ایم و نتوانسته ایم عملکردی قابل دفاع از خودمان به جای بگذاریم. دقیقا همین جاست که فقدان اعتماد به نفس خود را نشان می دهد و در پازل و فرم شخصیت ما قطعه ایی درست عمل نمیکند.
nاکنون به این سوال می رسیم که در این مواقع چه باید بکنیم و چگونه این قطعه گمشده را بازیابی کنیم و در جای خودش قرار دهیم تا اینکه شخصیت مانند یک سیستم پویا و اثر گذار شروع به کار کردن بکند . شروع کند به تولید خاطرات قابل اتکاء در زندگی مان. طوری که هر وقت به آنها مراجعه می کنیم از نوعی احساس رضایتمندی و خرسندی درونی همراه با غرور برخوردار باشییم.n
آیا امکان دارد؟؟؟ بله امکان دارد و ما شخصبت نه چندان روالمند خودمان را به یک جراح روح معتبر و یک روانکاو و روانشناس برجسته بسپاریم تا ایشان با کار بر روی شخصیت ما بتواند آن قطعه از ماشین شخصیت ما را ترمیم کند و دوباره آن را پس از گذشت خاکستر خاطرات قدیم، درست و کارآمد در سر جایش قرار دهد.nگاهی ما به وضوح شناختی از خودمان نداریم و توان حفظ آن وضوح را هم نداریم که حفظ اش کنیم. و آسیب های قبل و ضربه های معمول زندگی اجازه داشتن این تصور واضح از توانمندی های ما را به ما نمی دهد. اساسا یک جنگی در درون ماست برای انکار و جنگی دیگر برای اثبات. یکی با تکیه و بزرگ نمایی ضعف ها و دیگری با تکیه بر توانمندی ها.
در این وانفسای کشمکش درونی است که یک روانکاو و روانشناس برجسته و کارآمد تصوری واضح از ما در ما نقش می زند و مانند یک نقاشی هنرمند زیبایی های ما را به تصویر می کشد و از ما می سازد آنچه را که ما می بایست میساختیم و نساختیم و می رود که با نداشتن آن بقیه عمرامان را پر تلاطم و نگران و ناراضی از خودمان طی کنیم و این سرنوشت غمباری است که پس از ده های زندگی سخت و مشقت فرمای جهان سومی روبروی خودمان بایستیم و بگوییم ای داد بیداد که چه ها میتوانستیم باشیم و نشدیم.
دقیقا نشناختن، فرم ندادن و قوان نبخشیدن به ساختار شخصیت می شود نبود اعتماد به نفس و یقه ما را می گیرد و ما مدام الگوی رفتاری آشفته ایی را تکرار می کنیم و هربار به همان نقطه قبل از آرزوها و اهدافمان می رسیم و این است سرنوشت انسان بدون اعتماغد به نفس....